در قسمت بیست و دوم عرض شد که از خط اول دفاعی خود را به عقبه در لبه هور متصل به جزایر مجنون رساندیم
کد خبر: ۱۰۵۵۵۲۹
تاریخ انتشار: ۱۹ تير ۱۴۰۱ - ۱۷:۵۶ 10 July 2022

به نام خدا

روزی روزگاری

خاطرات غلامعباس حسن پور

قسمت سی و سوم

در قسمت بیست و دوم عرض شد که از خط اول دفاعی خود را به عقبه در لبه هور متصل به جزایر مجنون رساندیم در هنگام عقب نشینی بین ما دو نفر

( من و عزت مرادی ) باحاج کریم آنجفی فاصله افتاد و ایشان را گم کردیم وقتی به مکانی که در آنجا یک قبضه مینی کاتیوشا مستقر بود و خدمه آن مشغول شلیک به طرف مواضع عراقی‌ها بود رسیدیم هر چقدر در آنجا و اطراف را جستجو کردیم حاج کریم را نیافتیم و نگران شدیم که مبادا ایشان در هنگام برگشت مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گرفته و مجروح شده و همان جا افتاده باشد .

از این بابت خیلی نگران و مضطرب بودیم ،

و هوا هم تاریک شده بود که برگردیم و به جستجوی ایشان بپردازیم .

در لبه هور و اطراف موضع مینی کاتیوشا رزمندگان کمی حضور داشتند که آنها هم در حال رفتن به عقب بودند . توپولف های دشمن که همان بمب افکن های سنگین

می باشند .

در اول شب بمب های خود را در منطقه رها می کردند . بعضی از توپولف های دشمن بمب های منور در آسمان رها می کردند که منطقه مثل روز روشن می شد وجنگنده های سبگ دشمن نیز منطقه را بمباران می کردند و هر چه ابزار و ادوات جنگی از رزمندگان ما در آنجا باقی مانده بود را نابود می کردند .

برادر رحیم صفوی که از فرماندهان عالی سپاه بود .

را مشاهده کردم گویا یک بار ایشان را دو ساعت قبل از غروب خورشید از منطقه خارج نموده بودند و دوباره به آنجا بازگشته و منطقه را بررسی می‌کرد که با خواهش رزمندگانی که در آنجا بودند دوباره آن منطقه را ترک کرد .

مسیری که می بایست از آن به جزیره مجنون برگردیم را بلد نبودیم و قایق هم نبود که سوار بر آن شده و به عقب برگردیم خدمه های مینی کاتیوشا به ما گفتند کناره هور را گرفته و به جلو بروید و به پل شناوری که قابل تردد

می باشد می رسید من و عزت الله مرادی به آنها گفتیم مگر شما با ما نمی آیید ؟

آنها گفتند ما مقداری مهمات داریم و می خواهیم مهمات را به طرف دشمن شلیک کرده و پس از اتمام مهمات ، ما هم به عقب بر می گردیم ما دو نفر همانجا توقف کردیم تا مهمات آنها تمام شد و به طرف پلی که خدمه های مینی کاتیوشا گفته بودند حرکت کرده و بعد از پیمودن دو یا سه کیلومتر به پل شناور ماشین رو رسیدیم از روی پل شروع به دویدن به عقب کردیم . بعضی از نقاط پل شناور توسط بمب باران جنگنده های دشمن تخریب شده بود . مجبور بودیم که به داخل آب زده و به قطعه بعدی آن پل برسیم با مشقت زیاد و با سرمایی که در جسم خود احساس می‌کردیم ، فاصله نسبتا" طولانی پل را پیموده و در اواسط شب به جزیره مجنون رسیدیم .

خیلی خسته و گرسنه بودیم دنبال سنگر خالی گشته و سنگری را یافتیم و در همان سنگر خوابیدیم از بس خسته بودیم گرسنگی از یادمان رفته بود .

صبح با صدای انفجارهای مهیب از خواب برخاستیم و متوجه شدیم که تا ساعت ۹ صبح خوابیده ایم تیمم کرده و نماز قضای صبح را خواندیم .

عزت الله مرادی که از شدت گرسنگی بی حال شده بود گفت برویم سنگر ها را جستجو کنیم شاید نان و یا غذایی به دست آورده و رفع گرسنگی کنیم .

به درون سنگری رفتیم که رزمنده ای در آن سنگر حضور داشت از ایشان طلب غذا کردیم ایشان مقداری نان به ما داد .

با خوردن نان گرسنگی را رفع کرده و به راه خود ادامه دادیم در امتداد یکی از جاده های جزیره در حال رفتن به عقب بودیم که چند فروند بمب افکن دشمن سر رسیده و چندین نقطه از جزیره را با بمب های معمولی و شیمیایی بمباران کردند .

بوی شدید سیر در فضای جزیره پیچیده بود و مشام ما را آزار می‌داد .

بعد از ساعتی که در آن فضا بودیم و از آن هوای آلوده تنفس کردیم شروع به سرفه زدن کردیم آبریزش از بینی و چشمان ما شروع شد .

و بسیارسخت سرفه و عطسه می کردیم و حتی نفس های ما سنگینی می کرد .

به کنار تانکر آبی رفته تا دست و صورت خود را بشوییم و چفیه ی خود را خیس کرده و از چفیه به عنوان ماسک استفاده کنیم که برادری از دور صدا زد آهای برادران از آب آن تانکر استفاده نکنید آن تانکر آلوده به مواد شیمیایی است دیروز در نزدیکی آن تانکر بمب شیمیایی سقوط کرده است . از آب آن تانکر استفاده نکرده و به راه خود ادامه دادیم خودروهای عبوری ما را سوار نمی‌کردند مسافت زیادی را پیموده تا خود را به جاده ای که منتهی به بیرون از جزیره مجنون می شد رساندیم .

وانت تویوتایی ما را در قسمت بار خود سوار کرده

و به بیرون از جزیره منتقل نمود .

در آنجا با خودروهای عبوری خود را به مقر انرژی اتمی رسانده و بچه‌های گروهان مستقل امام حسین که شب قبِل خود را به مقرلشکر رسانده بودند را ملاقات نمودیم و از این که فرمانده گروهان خود و همرزمان را سالم یافتیم خوشحال شدیم از اینکه تعدادی از همرزمان گروهان مستقل را از دست داده بودیم در سوگ آن ها گریستیم و سپس به دستور حاج اسماعیل نادری به حمامی که جهت زدودن آلودگی شیمیایی در مقر لشکر ایجاد شده بود رفته و خود را شستشو دادیم و لباس های دیگری برتن کرده و لباس های قدیمی را در آفتاب رها کردیم تا براثر تابش خورشید مواد شیمیایی از آنها زدوده شود .

چند روز بعد گروهان مستقل به پایان ماموریت و من نیز همراه دیگر رزمندگان به شهرستان اراک بر گشتم .

امیدوارم از خاطرات بنده خوشتان آمده باشد

خاطرات همچنان ادامه دارد.. .

 

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار