كجا پارك كنيم كه به كسي برنخورد؟ اصلاً كجا پارك كنيم كه كتك نخوريم! قصه پارك ماشين جلوي مغازه‌ كساني كه بخشي از خيابان را جزو الحاقيه مغازه‌شان مي‌دانند آنچنان قديمي است كه پدربزرگم هر از گاهي پرده‌‌هايي از آن را در روزگار جواني اش برايم تعريف مي‌كند!
کد خبر: ۲۲۶۸۶۴
تاریخ انتشار: ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۴:۲۲ 09 May 2016
ماجراي تكراري پارك كردن ماشين غريبه‌ها جلوي خانه يا مغازه اگر نگويم هميشه ولي بيشتر اوقات به كتك‌كاري و حتي درگيري‌هاي شديدي انجاميده؛ نمونه‌اش سال 92 در يكي از محله‌هاي جنوبي تهران كه فحش و فحش‌كاري به‌خاطر پارك خودروي ميهمان باعث درگيري بين دو ايل شد و كار به جايي رسيد كه طرفين درگيري براي نشاندن يكديگر سرجايشان از نارنجك و كلاشنيكف استفاده كردند. مي‌خنديد؟

آن شب زمستاني كه به عنوان خبرنگار حوادث در حال ثبت ماجرا بودم، از نزديك مي‌ديدم كه چطور قمه‌كشي هم چاره ساز نشد و كار به نبردي جدي و نيسان نيسان طايفه كشي رسيد و جنگي حيثيتي بين اين محله و آن محله. لحظاتي نبرد به سردي مي‌گراييد و نيم ساعت بعد هفت هشت نفري پشت نيسان با چوب و چماق وارد صحنه مي‌شدند و دوباره ميدان مبارزه گرم مي‌شد.

البته من براي مصون ماندن از سنگ‌ها و پاره آجرهايي كه از هر طرف باريدن گرفته بود، مجبور شدم پناه بگيرم.

چون واقعاً كار بيخ پيدا كرده بود و تعداد نيروهاي كلانتري براي ختم غائله كافي نبود. ساعت 12 شب صداي تيراندازي هم شنيده شد تا اينكه چندين واحد از يگان ويژه سر رسيدند و گازانبري صحنه درگيري را جمع و جور و بيش از 30 تن را دستگير كردند.

پياده‌رو و جاي پارك‌هايي كه اختصاصي شده‌اند 

بهترين راه اين است كه چرخي توي شهر بزنيم و ببينيم با اين همه پيشرفت و ترقي پاي‌جاي پارك كه به ميان مي‌آيد چه مي‌كنيم؟ عكاس روزنامه را ترك موتورم سوار مي‌كنم و پيش به‌سوي جنجال... دشت اول مان هم خياباني نزديك روزنامه. 

بهتر است نگويم كدام خيابان! جلوي ميوه‌فروشي يك جاي پارك قشنگ، خوراك ماشين شاسي‌بلند خالي است و صاحب ميوه‌فروشي چند جعبه چوبي كاهو- اندازه‌اش بزرگتر از جعبه ساير ميوه‌هاست- گذاشته يعني كه اينجا صاحب دارد. با خونسردي تمام مي‌روم و موتورم را به‌ صورت طولي پارك مي‌كنم. 

طوري وانمود مي‌كنم كه مي‌خواهم بروم جايي و موتور هم چندساعتي اينجا خواهد ماند. هنوز چند قدمي دور نشده‌ايم كه ميوه ‌فروش از پشت صدايم مي‌كند: «مهندس، مهندس! بيا موتورت رو بردار! مي‌خواد برام بار بياد.»

مي‌گويم اين همه جا، اگر نيسان هم بيايد مي‌تواند پارك كند. صدايش را كمي بم‌تر مي‌كند و مي‌گويد جعبه را گذاشته‌ام يعني كسي حق پارك ندارد. اينجا جاي پارك اختصاصي ميوه‌فروشي است.

- چه كسي گفته اينجا جاي پارك شماست؟
- خب اينجا مغازه‌ منه و جلوش هم متعلق به مغازه.
- خب اگراين طوره چرا ميوه نمي‌چيني؟
- شهرداري نمي‌گذاره وگرنه اين‌ كار رو مي‌كردم.
- پس اينجا براي شما نيست كه شهرداري اجازه نمي‌ده جعبه و ميوه بچيني!
- من حالي‌ام نيست. ماهي 5 ميليون اجاره مي‌دم و هم مثل بقيه مي‌خوام ماشينم رو جلوي مغازه پارك كنم.

يكي به دوي ما زياد دوام نمي‌آورد؛ عكاس روزنامه عكس‌هايش را گرفته. البته بماند كه ميوه‌فروش ماشين ندارد و فقط ساعت 6 صبح بارش را با يك نيسان اجاره‌اي به مغازه مي‌آورد و تمام.

موتورم را مي‌رانم به سوي خيابان صابونچي، اينجا هم چند نقطه‌اي از خيابان دست‌كمي از خيابان اول ندارد. بهتر است چيزي نگويم بالاخره همسايه هستند نبايد بدشان را گفت. ولي خيابان كه هيچ، پياده‌رو را هم تصاحب كرده‌اند.

روبه‌روي صابونچي يا همان سورنا غوغايي است؛ براي جاي پارك بايد هفت‌تير كشيد. بيشتر خيابان دوبله توقف كرده‌اند. مغازه‌ها اغلب در كار نصب سيستم‌هاي صوتي و دزدگير هستند. 206 قرمز رنگي با چرخ‌هاي اسپرتش تا شكم وارد پياده رو شده و براي عبور از آنجا يا بايد از روي ماشين پريد يا ماشين را دور زد و از خيابان رد شد. 

از مرد جواني كه صاحب يكي از همين مغازه‌هاست و در حال نصب باند آنچناني به پژو 206، مي‌پرسم چرا ماشين را داخل پياده‌رو آورده؟ جوابش اين است: «كجا بيارم؟ خيابان جا هست؟ مجبورم بيارم داخل پياده‌رو. ماهي 2 زار از اين راه به‌دست مي‌آرم، اگه بخوام مثل يك شهروند اروپايي رفتار كنم كه بايد توي اين منطقه كاسه گدايي دست بگيرم.»

نمي‌دانم چه بگويم. به راهمان ادامه مي‌دهيم. گاز موتور را مي‌گيرم سمت خيابان شهيد بهشتي. بتازگي در اين خيابان خط ويژه اتوبوس راه‌انداخته‌اند. البته بيشتر شبيه به خط عمومي است تا ويژه؛ چراكه موتور و ماشين همچنان به رسم قديم از آن استفاده مي‌كنند.

نرسيده به اتوبان مدرس 3 ماشين در خط ويژه پارك كرده‌اند و اتوبوس پر از مسافر مجبور است نيمي از اتوبوسش را بر خلاف حركت خودروهايي كه از روبه‌رو مي‌آيند، كج كند توي خيابان. انگار نه انگار كه اينجا خط ويژه است!

وضعيت پارك در خيابان ميرزاي شيرازي رضايتبخش است. مغازه‌داران هم مزاحمتي براي عابران ايجاد نكرده‌اند و همه چيز خوب است، اما تا يادم نرفته بايد بگويم دليل مطلوب بودن جاي پارك به‌خاطر نصب پاركومترهاست كه اجازه تصاحب جاي پارك را به برخي مدعيان نمي‌دهد.

ترافيك در پياده‌روهاي حافظ و حسن‌آباد

از شلوغي خيابان كريم خان كه بگذريم شلوغي اول صبحي زيرپل حافظ حتي با داشتن موتور غافلگيرمان مي‌كند. آنقدر ماشين و موتور هست كه نمي‌شود از لابه‌لاي‌شان گذشت. پياده‌روها هم تا نيمه بساط دستفروشان است. از شارژر موبايل گرفته تا كيف كاور و قاب و هرچيزي كه به موبايل ربط داشته‌باشد.

تردد با وجود بساطي‌ها و موتورهايي كه داخل پياده‌رو پارك شده‌اند خيلي به اين راحتي‌ها نيست. جا براي راه رفتن پيدا نمي‌كنيد. سؤال هم از كسي نمي‌شود پرسيد كه اين موتورها و بساط‌ها وسط پياده‌رو چه مي‌كند. شجاعت مي‌خواهد سؤالي بپرسي كه به مذاق كسي خوش نيايد.

مسير را ادامه مي‌دهيم به‌سوي حسن‌آباد. دو طرف خيابان پر است از رگال‌هاي فلزي و چوب لباسي و ميز و صندلي اداري و تشك و جاكفشي و دراور و... انگار وسايل داخل مغازه را ريخته‌اند توي پياده‌رو. هركسي نداند فكر مي‌كند حكم تخليه گرفته‌اند. عجب بازاري است اينجا. 

به قول جناب عكاس كه تجربه چند سفر خارجي هم دارد، شبيه بازارهاي آن طرف آبي آسياي جنوب شرقي است. هرچقدر به زيرگذر حسن‌آباد نزديك مي‌شويم، پيشروي تعدادي از مغازه‌دارها به‌سوي خيابان بيشتر مي‌شود. اينجا هم مثل صحنه ابتدايي گزارش‌مان جاي پارك را با صندلي و جعبه نشانه‌گذاري كرده‌اند.

خانواده‌اي مي‌خواهند خودروي شان را در يكي از اين نقاط نشانه‌گذاري شده پارك كنند ولي شاگرد مغازه‌اي بدو بدو بيرون مي‌آيد و صندلي كه خانم از جايش برداشته تا همسرش ماشين را پارك كند سرجايش مي‌گذارد و مي‌گويد كه اينجا جاي پارك اختصاصي است.

راننده برافروخته از خودرويش پياده مي‌شود. قطره‌هاي عرق‌‌‌‌‌‌‌ از روي پيشاني‌اش سر مي‌خورد، تابلوست، كلافه از گرما و پيدا كردن جاي پارك است. با صداي نخراشيده‌اي سر جوانك داد مي‌زند: «پسرجان نيم ساعت است دارم اينجا دور مي‌زنم جاي پارك گير بياورم. 

كي گفته اينجا جاي پارك شماست. مگر سند مالكيت داريد؟ بدو برو رد كارت.» سوژه برايمان جالب‌تر مي‌شود. همان چيزي كه راست كارمان است. راننده هنوز سوار نشده 2 نفر از مغازه بيرون مي‌آيند و چيزي كه انتظارش را داشتم خوشبختانه اتفاق نيفتاد. دعوايي نشد و صاحب مغازه همان استدلالي را آورد كه ميوه‌فروش براي من آورد و در نهايت اجازه داد تا زماني كه كارشان تمام مي‌شود ماشين را پارك كنند.

كنار زيرگذر حسن‌آباد 2 خيابان كه از سال‌ها پيش سنگفرش شده، هنوز هم ماشين‌رو است كه راهشان ختم مي‌شود به خيابان امام خميني. در هر دو خيابان باريك، مغازه‌ها محصولات فلزي خود را كنار پياده‌رو چيده‌اند. رگال‌‌ها و آويزها و صندلي‌هاي جور واجور همه‌جا را به اشغال خود درآورده‌اند. به سختي جايي براي پارك موتور پيدا مي‌شود.

جناب عكاس در حال تصويربرداري است كه مرد موسپيدكرده‌اي كه تسبيحي را با سرعت دور انگشتانش مي‌چرخاند سگرمه‌ها را توي هم مي‌كند و مي‌پرسد: «از چي عكس مي‌گيري؟» جواب مي‌دهم عكاسي از مشاغل. سر صحبت با او را با تعارف آدامس باز مي‌كنم. مي‌پرسم به نظرش خوب است شهرداري به مغازه‌دارهايي كه وسايل‌شان را بيرون چيده‌اند گير نمي‌دهد؟
يك ابرويش را پايين مي‌اندازد و دستي به سيبلش مي‌كشد و مي‌گويد: «اينجا از همون اول همين‌طور بوده. نمي‌شود اين همه وسايل را داخل مغازه جا داد كه! مثلاً اينجا بازار يراق‌آلات و مصنوعات فلزيه ها. همه بازارها همين جوريه. بيشتر وسايل رو بيرون مي‌چينن تا مشتري‌ها كه از اين‌ور و اون ور ميان بتونن جنسا رو خوب ببينن.»

مي‌پرسم خب اين همه وسايل راه مردم را مي‌گيرد و نه ماشين و نه موتور نمي‌تواند پارك كند.
جواب مي‌دهد: «خب با ماشين و موتور نيان يا اينكه برن وسيله‌ هاشون رو پاركينگ بگذارن بعد بيان اينجا.»
نمي‌شود با اين آقاجان يكي به‌دو كرد.
چند قدم جلوتر مي‌رسيم به ميدان حسن‌آباد كه سنگفرش ضلع جنوبي‌اش در حال بازسازي است. اينجا هم پاتوق نقاشان ساختماني است. پياده‌راه در قرق آنهاست. ولي فرق‌شان با بقيه اين است كه فقط يك موزاييك 40 در 40 را براي گذاشتن سطل رنگ و قلم‌مويشان اشغال كرده‌اند.

نظم‌شان خوب است. روي صندلي‌هاي فلزي كه شهرداري نصب كرده نشسته‌اند و سطل‌هايشان هم از يكديگر نظام گرفته‌اند. همه به يك شكل. انگار بخشي از هويت ميدان باشند. حتي جلوي مجسمه‌ پيرمردي كه وسط پياده‌رو است سطل رنگ و قلم‌مو گذاشته‌اند. شايد بهترين صحنه‌اي كه كسي از آن گله‌مند نباشد اجتماع نقاشان منظم است!

منبع: ايرنا
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار