این سرو سرافراز اگر ریشه دواندست
از دولت خیری ست که بر خلق رساندست
آیینهی شفاف و درخشان ِ خلیج است
منظومهای از لوءلوءِ غلتان ِ خلیج است
با فارس عجین است خلیج ِ وطن من
جوشیده از او خون ِ من و جان و تن ِ من
ای باعث پیوند دل ِ مردم کوشا
امواج خروشان ِ پر از حکمت دریا
در بندرِ ما رونق بازار تو هستی
اندیشه ی نایاب و گهربار تو هستی
سهم فضلا از سخن ات توش و توان است
سهم فقرا از وَرقت سفرهی نان است!(۱)
سهم من و تو از قِبَل سفره همین است
پس دست نکن داخل این حفره همین است
هر روز شود آگهیات کمتر و کمتر
بابد بکنی با غم ِ بی پولی ِ خود سر
با سهمیهی اندک کاغذ چه توان کرد
با جهل مدیران معزز چه توان کرد
این ها همه از برکت و تأثیر دعا بود
هرکس غلطی کرد بگو کار خدا بود!
گفتیم فراوان و شنیدند؟ نه جانم
بر منقل ِ وامانده دمیدند؟ نه جانم!
از کیسهی شان محض خدا نَم نتراوید
یک نم که کند درد شما کم، نتراوید...
روزی که "ندای" تو به بندر شده جاری
دزدی و خیانت شد ازاین خطه فراری
باید به عدو با قلم خویش بتازی
با دست تهی مانده بسوزی و بسازی!
پی نوشت:
۱- قطع صفحات برخی روزنامه ها(بزرگ تر از ندا) دوگانه سوز هستند! یعنی هم برای مطالعه و هم برای سفره و سبزی پاک کردن به درد می خورند!
انتهای پیام/*