اگر بخواهیم شهرام جزایری را سوژه یک فیلم کنیم باید حواسمان به چه ملاحظاتی باشد
وقتی او در دادگاه علنی رسیدگی به جرایم اقتصادی به قاضی و حضار لبخند می‌زد، هنوز سه چهار سالی مانده بود تا ایده «مرد هزار چهره» در ذهن مهران مدیری شکل بگیرد.
کد خبر: ۶۳۷۲۴۶
تاریخ انتشار: ۰۹ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۸:۱۶ 31 July 2018

به گزارش «تابناک یزد»، اگرچه مثل همیشه جامعه آمریکا در ساخت سوژه‌های عجیب و غریب و هالیوود در پرداخت سینمایی به آن سوژه‌ها از ما جلو زده بود و کلی کلاهبردار از اقسام مختلف و با طعم‌های گوناگون، خلق کرده بود که بسیاری از قانون‌شکنان واقعی، از آنها الگوبرداری می‌کردند! احتمالا به همین خاطر هم بود که وقتی تلویزیون، سریال متفاوت مهران مدیری را با سوژه داغ یک کلاهبردار به عنوان شخصیت محوری در نوروز 87 به نمایش گذاشت، همه، آن را اقتباسی ایرانیزه از «اگه می‌تونی منو بگیر!» استیون اسپیلبرگ دانستند؛ غافل از آن که ما خودمان یک تولید داخلی باکیفیتش را به علت ضیق وقت قبلا آماده کرده بودیم: شهرام جزایری!

البته این ارجاع به یک اثر خارجی، پر بیراه هم نبود. گذشته از شباهت داستان «مرد هزارچهره» به تجربیات «فرانک آبگنیل» جاعل و کلاهبرداری که اسپیلبرگ، فیلمش را از زندگینامه خودنوشت او اقتباس کرده بود، «مسعود شصتچی» یک تفاوت آشکار با قهرمان «اگه میتونی منو بگیر!» (لئوناردو دیکاپریو) کرد: او احمق بود و در موقعیتهای داستانی، حتی به طور اتفاقی هم باهوش و زرنگ نمیشد؛ بلکه توفان تقدیر، سبکمغزی او را با خود به این طرف و آن طرف میبرد و ما آماده میشدیم که بپذیریم جمله طلایی پایانی او «من اشتباهیم!»، بهترین توصیف برای وضعیتش است. باز هم این تقدیرگرایی سنتی، این میراث فیلمفارسی برای گوسفندنشان شدن گرگها، کار دست تاثیرات جامعهشناختی و روانشناختی یک فیلم ایرانی داده بود.

خب این ویژگی چیزی بود که اصلا به نمونه داخلی ما نمیچسبید! شهرام جزایری، بیشتر به خانواده «دن کورلئونه» در سینما تعلق داشت تا «فرانک ابیکنل». لااقل در ابتدای دهه 80 و علنی شدن دادگاههای چند مفسد اقتصادی همچون «فاضل خداداد» و «کرباسچی» اینطور به نظر میآمد. او به همشهریماه گفته بود: «پرونده من بیشتر از آن که یک پرونده اقتصادی باشد، پروندهای است که رسانهها برخلاف تصریح قانون آیین دادرسی کیفری قبل از صدور حکم جرم مرا قطعی تلقی و آن قدر علیه من تبلیغ کردند که قاضی صادرکننده حکم شهرامی را محاکمه و محکوم کرد که رسانهها درست کرده بودند و مرا به اتهام اخلال در نظام اقتصادی به ۲۷سال حبس محکوم کرد.» این حکم واقعا در دادگاه تجدید نظر، تغییر کرد و 14 سال از آن کاسته شد. مسالهای که هم میتوانست روایتی جدید از شخصیت شهرام جزایری باشد که او را به دسته «مجرمهای بیگناه» نزدیک کند و هم میتوانست با تفسیر رایج و قابلتامل قدرت اعمال نفوذ او، باز هم جزایری را در ژانر «اژدهای هفتسر قدرت و ثروت و نفوذ» قرار دهد. او حتی به چهره مظلوم و پشیمان خود بازگشته و ادامه داده بود: «از شما میخواهم کاری کنید که نام شهرام جزایری به قبرستان مردههای ورشکسته رفته و از توهمات ذهنی خارج شود.»

اما آیا این یک روایت صادقانه است؟ بسیار اتفاق میافتد که رسانهها از یک موضوع با شخصیت، روایتهای متفاوت و حتی متضاد ارائه دهند و بسته به منافع مختلف یا منابع غیریکسان یا حتی سردرگمیهای اطلاعاتی و تحلیلی، مصرفکنندگان پیام را دچار تشتت در تصمیمگیری نسبت به آن سوژه کنند. اما اگر این مساله را قابل اغماض یا دستکم غیرقابل اجتناب بدانیم، دیگر روایتهای متنوع و متضاد یک شخص از خودش، برای همهمان مشکوک، غیرقابلگذشت و مستحق برخورد است. درست مثل شهرام جزایری که انگار دوست دارد با روایتهای رسانهها بازی کند؛ اگر از او بپرسید که چرا در دادگاه میخندیدی؟ یک بار اظهار پشیمانی میکند؛ بار دیگر، خندهها را خندههای عصبی ناشی از مصرف داروهای آرامبخش میداند و جای دیگر، اظهار میکند که کلا شخصیتش سرزنده و شوخ و پرانرژی است و نمیتواند نخندد. به مجلس پرجنجال ششم نزدیک میشود و با خوشبینانهترین عبارت توصیفی نقش «مشاور اقتصادی» آن را بر عهده میگیرد؛ در جنجال سیاسی بزرگی چون وقایع 88 به برخی چهرههای نقشآفرین سیاسی آن نزدیک میشود و باز اگر از او یک نصیحت پدرانه بخواهید، شما و فعالان اقتصادی را به دوری از سیاست توصیه اکید میکند. او شاید بیش از هر دستهای از کلاهبرداران تاریخ سینما، به سلبریتیهای این صنف نهچندان شریف شبیه باشد.

وقتی رسانه جای دادگاه مینشیند، درواقع دارد تکتک مخاطبان خود را قلقلک میدهد تا بر اساس روایت او از ماجرا، سوژه را به قضاوت شخصی بگذارند. حال آن که پرونده واقعی شهرام جزایری، پروندهای دوهزارصفحهای است که فارغ از صلاحیت مخاطبان، اصولا بعید است کسی حوصله خواندن آن همه را داشته باشد حتی اگر نه برای حکم که فقط برای تجربه لذت یک اثر هنری باشد. فیلمهای سینمایی، این جرم را بیشتر و بهتر از سایر رسانهها در حق مخاطبانشان مرتکب میشوند چون روایتشان علاوه بر شخصی بودن، دراماتیزه هم هست! بدمنهای دوستداشتنی مثل «فرانک ابیگنل»، «دن کورلئونه»، «مسعود شصتچی» و خیلیهای دیگر شاید در هوش، پیچیدگی، ظرافت و قدرت با هم فرق داشته باشند، اما همهشان در یک چیز یکسانند: این که شما دوستشان دارید! حرفی که شاید فقط چهره و نگاه خاص «اورسون ولز» در آخرین اثرش یعنی داکیودرام «ت مثل تقلب» (F for Fake) بتواند آن را به چالش بکشد؛ او هم حرفش همین است که هر مزخرفی را باور نکنید!

با این حال کلنجار رفتن با چالش «باور» در میان انبوه روایتهای رسانهها و خصوصا فیلمها دشوارتر از آن است که با این یک پیام حل شود. فیلمها قدرتش را دارند که از همذاتپنداری با مجرم در عین نفرت از جرم یا دستکم بیتفاوتی نسبت به جرم، فراتر بروند و همذاتپنداری با جرم را در ذهن مخاطب ایجاد کنند. کاری که هیچکاک در «سایکو»، اولیور استون در «قاتلین بالفطره» و تارانتینو در «بیل را بکش» و برخی دیگر در فیلمهایشان با قدرت انجام دادند. مجرمهای بیگناه، کلاهبرداران بامزه، قانونشکنان مظلوم، حقهبازان باهوش، همه و همه در سینما قرار است حس همراهی شما را برانگیزند و شاید تنها راهی که برای سرریز نکردن این همراهی به جامعه وجود دارد این است که فیلمها هم به اندازه ما از جرم نفرت داشته باشند، مجرم را با وجود درک تمام شرایطش، مجبور و ناگزیر نشان ندهند. اگر بگذاریم اخلاق و قانون، قبل از هر قرارداد ژانری، کیفیت رابطه ما را با فیلم تعیین کند، دیگر مجبور نیستیم سوژه جدی و پرجاذبهای مانند یک کلاهبردار پیچیده را با قواعد دیگری بپذیریم و یک اکشن کارآگاهی جدی را با یک کمدی سخیف یا فیلم اجتماعی غرغرو تاخت بزنیم.

 

 

//جام جم

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار