کد خبر: ۶۲۸۲۴۲
تاریخ انتشار: ۱۸ تير ۱۳۹۷ - ۱۲:۰۱ 09 July 2018

دردی سخت گریبان دندان ملک را گرفته بود همی بام تا شام همچو شغال زوزه کشیده گاه به گاهی نیز اهل کاخ را به مذمت و خفت می کشید.

خادمین هم شاه را زیر لب همی تف و لعنش کرده، جملگی چاره دردش شهرزاد گفتندی!!

پس ملک بحر التیام درد دخترک قصه گوی را فراخواند
لیک دگر بار شهرزاد در بند بودی، این دفعت شهرزاد به جرم رقاصی در اینستاگرام در حبس بودی پس به هر فلاکتی بود خادمین با گرو نهادن ریش و سند کاخ آزادش کردند.

غروب که شد بزرگان کاخ ، دخترک را به اندرونی کشانده و گفتند؛ ای نکبت ، عجوزه بر ملک عهد کردی که تا هزار و یک شب قصه قال کنی حال شونصد شب نشده راه و رسم لوطیان پیشه کردی همه وقت به جرمی در محبس بودی ... کوفت این تبسم برای چیست!!

شهرزاد زهرخندی زدو بگفت؛چه خوش تر بود محبس پر ز اختلاس گران و رانت خواران میشد...دخترک سپس رو به میر آخور دربار کرد و بگفت ؛ با چند مجیز و پاچه خواری کرور ، کرور اسب خارجی به این سرزمین وارد کردی!
یا شما جناب آبدارشاه ، چه لیاقتی ز فرزندت برون شده کین ایام کرور کرور ارز دولتی به پر شال مبارک بسته و مثقالی متاع به این مملکت وارد نکرده ؟
دخترک قصه گو صدایش فزون تر کرد و فریاد زد ؛ ای وزیر تشریفات از چه روی کارگزار شاهی دو تابعیتی بایدش ؟
شهرزاد دگر ول کن نبود خروشان ادامه داد؛
چه ظلم است زین روزگار که شباب دربدر شغل گریانند لیک دبیران دیوانی هر کدام دو شغله بودندی !!
چطور فرزند امیر تشریفات بازار را قبضه کردی ، پس دم فرو بندید تا اسرارتان فاش نکنم
لیک

دگر کار از کار گذشته بود و مخبران دستگاه خاموش خانه همه را شنیده دمی بعد حکم عزلشان یحتمل مهمور گشتی شاید هم پست بهتری نصیب آنها می گشت !!

و این است چرخ روزگار سیاست که بزرگان را اگر کیاست نباشد عقوبتی سخت خواهند دید چونان که با جفتک اسبی وزیر با عظمت ز صفحه شطرنج حذف شود ...القصه بزرگان که از پرده دری شهرزاد سخت آزرده بودند دم فرو بسته به پاچه خواری و ناز و نوازش دخترک رو آورده او را بسی محترم شمرده به نزد شاه بردندی

باری شهرزاد را نزد شاه بردند و امر کردند که قصه قال کن، لیک شهرزاد ز درد و رنج ملک بسی آشفته و غصه دار شد و گفت؛ ای بزرگوار از چه روی حکیم احضار ننمودی !

ملک آهی کشید و گفت؛ ای دختر نادان ،هیچ دانی که دندان پزشکان تعرفه نداشته هر چه تیغشان ببرد رعیت را عقوبت کنند !!
این ایام حکیمان چنان دستمزدی بر رعیت بسته اند که ملکی همچو من قوه احضارشان نداشته پس این درد جانکاه به جبر حکیمان همی ترجیح دهم!!

شهرزاد که اندک تعلق خاطری بر ملک داشت به فوریت ز ظرف کوچکی گردی به حلق شاه ریخت و همان دم درد دندان برفت.

پس ملک مسرور و خجسته گفت ؛ ای فرشته نجات چه کردی، این گرد نخود ز کجا ابتیاع نمودی که چنین شاداب و خجسته گشتم .

شهرزاد هم شادمان زین ترفند یک غمزه خرکی رفت و گفت؛ نوشدارو بودندی به تظمین ساقی، القصه دخترک امیدوارنه ناز کرد و گفت ؛حال که احوال ملک بر خوشی استوار گشته خواسته کوچکی دارم ،

ملک هم شادمان فریاد زد؛ لابد یا شارژ دو تومنی ایرانسل می خواهی یا میخواهی بگویی عقدم کن!!

شهرزاد هاج واج زین پیشگویی شاه ، گفت؛ ای ملک تو را قسم به جان مادرت مرا نیز عقد نما تا به جرگه زنان اندرونی رهنمون شوم که شرط عقل نباشد دختری نامحرم هر شب به ضرب و زور نیزه به بارگاهت کشانده تا قصه روایت کند، بدبخت مردم پشت سرت حرف می زنند ،

لیک نقل این حرفها نبود و ملک چنان ملنگ و شاد گشته بود که هیچ تصوری جز کیهان نوردی ز سر نداشت پس ملک با حرکات موزون باعث حیرت شهرزاد گشت .بدین سان شب شونصد و نودم نیز تمام گشت تا شبی دگر و قصه ای دگر شاد و خجسته باشید.

 

 

انتهای پیام / کاظم گلخنی «طنز نویس»

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار