تابناک-در روزهایی که دهه هشتادی‌ها را کمتر به شهادت می‌شناسند، هستند نوجوانانی که در همین سن کم تا پای جان در مسیر اهداف والایشان ایستادگی می‌کنند.
کد خبر: ۱۰۵۵۷۶۲
تاریخ انتشار: ۲۱ تير ۱۴۰۱ - ۰۹:۵۰ 12 July 2022

به گزارش تابناک هرمزگان شهید مهدی محمدیان یکی از همین دهه هشتادی‌هایی است که در اسفندماه ۹۹ ناجوانمردانه و به دست اراذل در این راه قربانی شد.

نوجوانی که اکنون جاودانه کردن نام و رشادتش، همت مسئولین را می‌طلبد.

چند روزی می‌شود که تاب و تب خبر فداکاری نوجوان ایذه‌ای در آتش، در فضای مجازی برایم کمرنگ شده. اما فقط خدا می‌داند در این مرز و بوم چند "علی لندی" داریم؛ هر کدام کجا و چگونه برگی از تاریخ را به نام خود زده‌اند و دست تقدیر چگونه ما را با آن‌ها آشنا می‌کند.

پیشنهاد یکی از دوستانم بود: «برای تولد مهدی محمدیان برویم منزلشان؛ مادرش منتظر است... روی کیک هم می‌نویسیم تولد پسر شهیدتان مبارک!»

نامش را مدت‌ها قبل شنیده بودم؛ شهید مهدی محمدیان نوجوان ۱۷ ساله‌ای که اصالت خانوادگی‌اش به شهرستان لار برمی‌گردد و سال گذشته در راه هدفش جانش راه تقدیم کرد؛ شنیده بودم گره‌ها باز میکند و حاجت‌ها می‌دهد اما قدری غریب مانده‌است.

ما هم تولدش را بهانه‌ای کردیم تا با خانواده‌اش دیدار و گفت‌وگو کنیم. کیک و کادوی تولد را تهیه کرده و راهی شهرک پیامبر اعظم(ص) شدیم. با اینکه این قرار برای من غیر منتظره رقم خورد اما هنگامی که پرچم حرمین کربلا را در منزلشان دیدم، حس شیرین دعوت شدن در وجودم تقویت شد.

• من می‌خواهم وارد سپاه شوم •

زینب رجبی مادریست که این ایام صبورتر از همیشه همچون زینبِ کربلا از فرزند شهیدش می‌گوید: «همان ابتدا که مهدی را در وجودم می‌پروراندم، با اینکه فقط سلامتش را از خدا می‌خواستم، اما هنگامی که متوجه شدم فرزندم پسر است، شور و شوق عجیبی در من شکل گرفت که پس از شهادتشان متوجه علتش شدم.

مهدی از کودکی مشکل شنوایی و لکنت داشت و باید از سمعک استفاده می‌کرد. من همواره نگران اعتماد به نفسش بودم اما بر خلاف تصورم فرزندم هیچ‌گاه محدودیتی برای خودش قائل نشد. از همان کودکی شیفته مسجد بود، مداحی می‌کرد و اذان می‌گفت.»

گویی آن روزها هم اکنون از جلوی چشمش می‌گذرند؛ با دقت ادامه می‌دهد: «در طول دوران تحصیلش هم درس و هم انضباطش خیلی خوب بود؛ چون هدف داشت. همیشه می‌گفت: من می‌خواهم وارد سپاه شوم. بخاطر همین هدف بود که در درس و ورزش و فعالیت در بسیج کوتاهی نمی‌کرد.»

راست می‌گویند که مادران شهدا قبل از اینکه مادر شهید بشوند، خودشان شهید می‌شوند. تصور کن صدای خنده جگر گوشه‌ات تا همین چند روز قبل خانه را پر کند و اکنون مجبور باشی با حسرت، بوسه‌ات را بر قاب عکسش بزنی. از رابطه‌شان بیشتر پرسیدم. با لبخندی که از مرور خاطرات به لبش آمده، گفت: «عصای دستم بود. بارها پیش می‌آمد که در مسجد درگیر فعالیتش بود و من برای کار منزل تماس می‌گرفتم، هیچوقت به من نه نمی‌گفت. حواسش خیلی به خانواده‌اش بود. حتی پس از شهادتش به خواب دوستانش رفت و توصیه کرد که هوای مادرم را داشته باشید. پسرم فقط جسمش کنارم نیست اما من لحظه به لحظه او را حس میکنم.»

هر چه باشد ۱۷ سال بیشتر نداشت. مگر می‌شود از یک پسر ۱۷ ساله شور و شوق نوجوانی را گرفت؟! دوستانش می‌گفتند هیچ‌کس در کنارش خسته نمی‌شد و همیشه لبخند به لب داشت. پایه‌ی رفاقت بود و در جمع‌های صمیمی با رفقایش کلیپ‌های اینستاگرامی پر می‌کرد.

غرق صحبت های مادرش شده بودم. لحظه‌ای که رویم را به آن طرف اتاق چرخاندم از تعجب چشمانم گرد شد.

می‌دانستم ورزشکار است. قبل از شروع مصاحبه از پدرشان درخواست کرده بودم اگر شهید لوح تقدیر یا مدالی کسب کرده نشانم دهد. دیدم پدرش با سلیقه هر چه تمام تر مدال‌ها و لوح تقدیرها را کف اتاق مرتب کرده است. مهدی محمدیان آنقدر در ورزش مصمم و موفق بود که نیمی از اتاق را افتخاراتش پر کرده بود.

مادرش هم اضافه کرد: «پسرم در کاراته کمربند مشکی‌اش را گرفته و عضو تیم ملی شده بود.»

• این لباس، لباس نظام است •

به جرات می‌گویم دشوارترین بخش گفت‌وگو با خانواده شهدا پرسیدن از آخرین دیدار و شهادت عزیزشان است. پای صحبتشان که بنشینی میبینی هر جمله‌شان خطی از روضه‌ست.

«پنج شش سال می‌شد که به عضویت بسیج مسجد محلمان درآمده بود. به دلیل علاقه و تلاش زیادش توانست کارت عضویت فعال در بسیج بگیرد و در گشت‌ها خدمت رسانی کند. این اواخر فرمانده بسیج دانش آموزی مدرسه‌شان هم شده بود.

آن روز با فرمانده‌اش تماس گرفت و درباره گشت شب پرسید.

مهدی یک لباس مشکی داشت که خودش می‌گفت این لباس نظام است و با احترام با آن برخورد می‌کرد. لباس نظامی‌اش را پوشید که راهی مسجد شود. آخرین بار بود که دیدمش. می‌دانستم خسته و گرسنه است. خواستم کمی صبر کند اما گفت: برم گشت دیر میشه... اما متاسفانه همان شب در راه برگشت مورد اذیت اراذل و اوباش قرار می‌گیرند. در طی تعقیب و گریزی که داشتند، خودرویی از فرعی وارد خیابان اصلی می‌شود و با موتور سیکلت آن‌ها برخورد می‌کند. مهدی از ناحیه سر آسیب می‌بیند و بعد از دو روز که در کما بود به شهادت می‌رسد. پسرم آرزوی شهادت داشت و زمانی به شهادت رسید که شب قبلش لیلة الرغائب بود.» همانطور که بغض گلویش را می‌فشرد ادامه داد: «مهدی برای من فراتر از یک فرزند بود. من تمام آرزوهایم را در مهدی می‌دیدم. نگاه قد و بالای پسرم که می‌کردم سختی‌های زندگی برایم قابل تحمل می‌شد. بعد از شهادتش از خودش خواستم دلم را آرام کند که بتوانم طاقت بیاورم که الحمدلله همینطور هم شد.»

• تمام آرزوهای من در یک شب از بین رفت؛ فقط می‌خواهم یک اسم از پسرم بماند •

اما این روزها پس از گذشت یک سال و پنج ماه از شهادت مهدی محمدیان، داغ دیگری همچنان روی قلب این مادر سنگینی می‌کند.

علی رغم تمامی شواهد و مدارک مبنی بر اینکه مهدی محمدیان عضو فعال بسیج بوده و در این راه و در حین گشت زنی شبانه به فیض شهادت نائل آمده، اما هنوز حکم شهادت وی از سوی بنیاد شهید صادر نشده است. ماجرا از این قرار است که برای شب واقعه نام مهدی محمدیان از سوی ناحیه بسیج در حکم ماموریت گشت ثبت نمی‌شود. با وجود پیگیری‌های فراوان این خانواده و وعده‌های مکرر سپاه هنوز پرونده ایشان به کمیسیون نرفته است. اگر چه مسئولین مربوطه در کلام خود شهادت ایشان را تایید می‌کنند اما در عمل کاری از پیش نمی‌برند.

مادر شهید محمدیان در صحبت‌هایش می‌گفت: «من فقط می‌خواهم یک اسم از پسرم بماند که الگوی جوانان دیگر باشد. برای من که جوانم رفته میلیاردها پول هم بی‌ارزش است. هر مادری برای فرزندش آرزوها دارد. تمام آرزوهای من در یک شب و شاید فقط در ده دقیقه از بین رفت.»

و اکنون من به این می‌اندیشم که چقدر خودم را غرق پستی و ظواهر دنیایی کرده‌ام که قد و قواره‌اش برای امثال مهدی محمدیان ها کوچک است.

ما مانده‌ایم و این دنیا که باید روزی برای هر لحظه‌اش جواب پس بدهیم.

دقیقا همان‌گونه که مادر شهید محمدیان به عنوان سخن پایانی‌اش گفت: «هر کاری که در این دنیا می‌کنیم باید روزی در محضر خدا پاسخگو باشیم. عاقبت بخیری ما در گرو همین است. آقا مهدی هم همینطور بودند. همواره دوست داشتند خدا و اهل بیت(ع) ازشان راضی باشند. احترام به بزرگتر و خدمت به خلق خدا را برای خودشان واجب می‌دانستند.»

از ویدیوهای اینستاگرامی تا شهادت کف خیابان‌های شهر/ روایت قهرمان دهه هشتادی هرمزگانیاز ویدیوهای اینستاگرامی تا شهادت کف خیابان‌های شهر/ روایت قهرمان دهه هشتادی هرمزگانیاز ویدیوهای اینستاگرامی تا شهادت کف خیابان‌های شهر/ روایت قهرمان دهه هشتادی هرمزگانی

از ویدیوهای اینستاگرامی تا شهادت کف خیابان‌های شهر/ روایت قهرمان دهه هشتادی هرمزگانی

از ویدیوهای اینستاگرامی تا شهادت کف خیابان‌های شهر/ روایت قهرمان دهه هشتادی هرمزگانی

 

 

 

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار